<-BlogTitle->
دلم یک فیلم بلند می خواهد!
یک واقعیت عاشقانه
پر از سکانس های با تو بودن
و یک دکمه ی تکرار...!
وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره
با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد
چه بـرسه تـــو صدام کنی
دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم
و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم
همیشـــه داشـــتنه روحـــــــــو جســـمتو
روح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ،
با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم...
همه جا با توام ، تو اینجا همیشه در قلبمی و
من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم...
مـــرا بــه اســم کــوچـ♥ـکــم کـه...
صــدا مــی زنــی!
لـحــن صـ♥ـدای تــو...
دوسـ♥ـتــ داشـتـ♥ـنــی تــریــن ..
صـدای عــالـ♥ـم اســتــ
وقتی عاشقش شدم که دیدم ….
هیچوقت دلمو نشکست ....
هیچوقت بهم نه نگفت…
همیشه در جواب بچه بازیهام …خندید و گفت:
عاشقه همین کاراتم....
حرف میزنی اما تلخ
محبت می کنی ولی سرد
چه اجباری است دوست داشتن من!
هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.
مسافرکِش ها هم فهمیده اند
خیالی بیشْ نبوده ای!
مـحکــم باش
وقتی خیلی نرم شوی ؛
همه خـَمـَت می کنند !
حتی کسی که انتظار نداری ...
دلبسته به سکه های قلک بودیم، دنبال بهانه های کوچک بودیم، رویای بزرگ شدن خوب نبود، ای کاش تمام عمر کودک بودیم
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم
هر جا که دلت می خواهد بــــرو !
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد
انقدر آسمان دلت بگیرد
که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری…
چه فرقی می کند
عاشق تو باشم
یا عاشق رنگین کمان
وقتی هر دو هفت خطید؟!!
این روزها…
خیلی چیزها دست من نیست..!
مثلآ…
دستانت..!!!
نه حرفی برای گفتن …
نه امیدی برای ماندن …
نه پایی برای رفتن …
نه تمایلی برای دوباره ساختن …
تو از اول هم هیچ نداشتی !
باید به بعضیـ ـ ـ ـ ـ ها گفت:
:
ناراحت چی هستـ ـ ـی؟؟؟
دنیــــــــــــــــــــا که به آخـ ـ ـ ـ ـ ـر نرسیده
من نشد یکیـ ـ ـ ـ دیگه تو که عادتــ ـ داری...!
به آرزوی بچگی ام رسیدم
چقدر دلم می خواست تو صف اول نماز جماعت باشم
این بار نه تنها صف اول ، بلکه جلوتر از صف اول جای گرفتم
حتی جلوتر از پیش نماز
همه به من اقتدا می کنند
چقدر مهم شدم
نماز تمام میشود
همه به سمتم می آیند
روی دست بلندم می کنند
چقدر عزیز شدم
چند قدمی حرکتم می دهند
یکی فریاد می زند :
بلند بگو لا اله الا الله . .
نوک مدادم شکست
توبه کرد دیگر در دستانم ،
حرفهای عاشقانه اش را ، به کاغذ نزند ..
بـا تـمـام ِ کـنـار ” او” بـودن هـایـت کـنـار مـی آیـَم …
مـحـض ِ رضـای خـدا …
حـداقّـل دسـت از سـر خـواب هـایـَم بـردار …
لـعـنـتـی …
اسم های مجــازی
تصویر های مجــــازی
مشخصات مجــــازی
و در بین این همه چیزهای مجازی
تنـــها یک چیز حقیقت دارد
تنـــهایی درد مشترک نسل ما مجاری هاست..
“בوستــــــ בارَم”
تـــیــکــﮧ کــَلام تــــو بـــــــوב…
مــَن بــــﮮ جــَهــَتـــــ بــﮧ آن تــکــیــﮧ ב اבه بـــودَم…!!!
گاهی ...
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند
پشتش را کند به دنیا ...
پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید:
من ، دیگر بازی نمیکنم ... !
بــــــاور نمی كنم
اینگونه عاشقـانه
در مـن ، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی
مرا اینگونه نا عادلانه وقف خودت كردی؟
تـــا آســــمان خــیــــال ِ تـــو چقــــدر راه اســــت؟
دو بـــال بـــرایــــم کافــیـــســــت؟
مـــی خواهـــــم به هــــوای تــــو در هــــوای تـــــو اوج بگیــــرم!
منــتــــظــــرم مـــی مــــانـــــــی ؟
هر قلبى دردى دارد،
فقط نحوه ابراز آن فرق دارد.
بعضى ها آن را در چشمانشان پنهان مى کنند،
و بعضى ها در لبخندشان...!
گــــفته باشــــم !.!.!
مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛
تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !
سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !
بـــــه چــــه میـــخنــــــــدی تـــــو ؟
بــــه نـگـاهـــــم کــــه مـسـتـــــــانــــه تـــو را بــاور کــــرد
یــا بـــه افـســـــــــونـگــــری چـشـــــمـانت
کــه مـــرا ســـوخت و خــاکـسـتـــــر کــــرد ؟
خـنــــده دار است ، بـخـنـــــــد !!
اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده ! اگه بی محابا دلها از دستها
بهم گره خورد بدون کار خدا بوده ! اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا
خرد نشی بدون تنها محرمت خدا بوده ! حالا هم اگه دلت شکسته و بغض “تنهایی”
خفه ات کرده شک نکن تنها مرحمت خداست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت
گیر آورده
دلبری٬ با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هرچه کردم ناله از دل٬ سنگدل نشنید و رفت
گفتمش: ای دلربا دلبر٬ ز دل بردن چه سود؟
از ته دل٬ بر من دیوانه دل خندید و رفت
ڪمبود خوابــ
با یڪ روز مرخصے حل مے شود...
ڪمبود وقتــ
با مدیریتــ زمــانــ ...
سایر ڪمبود ها نیـــز علاجے دارند
با ڪمبود دستــ هایتــ چه ڪنــم ؟!
اگـــــه بـهش زنـــگ ميزني ُ رد ميکنه
اگـــــه بهش ميگي دوسـ ـت دارم و اون فقــــط ميخنده
اگـــــه شـــــبا بدون شبــخير گفتن تــــو خـوابش ميـبره
يعني تــــاريخ انقضـ ـاي ِ تو توي دلــــش تموم شده!
اين يـه قـــــانونه!
بــــا قـ ـانونِ آدمــــا نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجنگ!!!
غــرورت لــــِه ميشه ....!
من یاد گرفته ام …
دوست داشتن دلیل نمی خواهد …
ولی نمی دانم چرا …
خیلی ها …
و حتی خیلی های دیگر …
می گویند :
این روز ها …
دوست داشتن
دلیل می خواهد …
و پشت یک سلام و لبخندی ساده …
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده …
دنبال گودالی از تعفن می گردند …
دیشب …
که بغض کرده بودم …
باز هم به خودم قول دادم …
من سلام می گویم …
و لبخند می زنم …
و قسم می خورم …
و می دانم …
عشق همین است …
به همین ساده گی …
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی ،دل!
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
فقط چند ثانیه
برای دوست داشتن...
وقت لازم است...
اما برای نفرت گاهی...
ففط یه حادثه ...
یا یه ثانیه ...
هم کافیست....